وانیا، هدیه با شکوه خداوند

اولین پست سال 1395

بوی جان می آید اینک از نفس های بهار دستهای پر گل اند این شاخه ها ، بهر نثار با پیام دلکش ” نوروزتان پیروز باد ” با سرود تازه ” هر روزتان نوروز باد ” شهر سرشار است از لبخند ، از گل ، از امید تا جهان باقی است این آئین جهان افروز باد . . . زلال ترین شبنم شادی را همیشه بر لبانت آرزو دارم نه برای امروزت ، بلکه برای فردای هر روزت . . . عیدتون مبارک ...
2 فروردين 1395

تولد 5 سالگی دخترجان

  وانیای من؛ ای همه ی هستی من............   من در صدایت آرامش........   در نگاهت زندگی..........   در کلامت طراوات ..........   و در وجودت خودم را پیدا کردم..........   روز تولدت تو همان اولین ثانیه ها..........     انگار دوباره زنده شدم............. مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است دلواپسی هایم دو چندان شد،خدا را شکر !   مادرانه نوشت : مادر شدن، عبوراز سخت ترین امتحان خداوند است. خداوند، کمکم کن که درادامه مسیر سربلند باشم. هم پیش تو و هم پیش زیباترین هدیه ای که به من بخشیدی. &nb...
20 دی 1394

یلدا 1394

آﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺗﻮﻟﺪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﻣﺎﯾﻪ ﻧﻨﮓ ﻋﺮﺏ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ! ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﮐﺎﻥ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﺍﻧﺠﺎﻣﯿﺪ...            ﻧﯿﺎﮐﺎﻥ ﭘﺎﮐﻤﺎﻥ، ﺑﻠﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ،           ﺷﺐ ﺗﻮﻟﺪ ﻣﯿﻨﻮ (ﺍﻟﻬﻪ ﺯﻥ) ﻭ ﻣﯿﺘﺮﺍ (ﺍﻟﻬﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ) ﺭﺍ ﺑﻨﺎﻡ ﯾﻠﺪﺍ ﻧﺎﻡ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ,          ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ.          ﯾﻠﺪﺍ، ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﻧﺎﻡ ﻭﻃﻦ ﻭ ﻋﺮﻭﺱ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ، ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ.                   ﻣﻬﺮبانان ﯾﻠﺪﺍیتان ﻣﺒﺎﺭﮎ.. واسه د...
29 آذر 1394

آخرین پست پاییز 1394

بوی یلدا را می شنوی؟ انتهای خیابان آذر ... باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان ...  قراری طولانی به بلندای یک شب.... شب عشقْ بازیِ برگ و برف... پاییز چمدان به دست ایستاده ... عزم رفتن دارد.... آسمان بغض میکند ... میبارد ... خدا هم میداند که عروس فصلها چقدر دوست داشتنی‌ست ... دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد ... آخرین نگاه بارانی‌اش را به درختان عریان میدوزد ... دستی تکان میدهد ... قدمی برمیدارد سنگین و سرد کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز ... و ... تمام میشود ... پاییز ای آبستن روزهای عاشقی ... رفتنت به خیر ...   سفرت بی خطر ...
29 آذر 1394

اومدیم با عکسهای سفر شمال

کلللییییی از سفرمون می گذره اما تا حالا نشد بیام و عکسهای گل دخترم رو بذارم. پنجم مهرماه راهی رامسر شدیم و بعد از چهار روز از آنجا به سمت رشت رفتیم.   جاده چالوس: آش خوردن و استراحت توی جاده چالوس که آش کلی خوشمزه بود. یک روز از سفر رو رفتیم به جواهرده زیبا... واقعا زیبا و عین بهشت... روز دوم ساعت 7 صبح بیدار شدیم و راهی ساحل شدیم. نفسم در حال نوشتن روی شنها نتیجه نوشتن: روز سوم سفر کلا در تله کابین رامسر گذشت. سلفی دخترجان: محوطه تله کابین: غروب بعد از برگشتن از تله کابین: بعد از رامسر راهی رشت شدیم... ...
18 آذر 1394

اولین برف 1394

سلام دوستهای گلم... بعد مدتها اومدیم اونم فقط بخاطر بارش برف... من که نمی تونم بیرون برم اما خدا رو شکر بارش برف از دیروز شروع شده.... ان شاله امسال بارش خوبی داشته باشیم... دعا کنید حالم بهتر بشه که یه عالمه خاطره و عکس واسه اینجا جمع شده روی هم... اینم دوتا عکس برفی از کرمانشاه...   ...
15 آذر 1394

بعد از یک مااااه...

سلام دوستهای گلم، خوبی همگی؟ انشاله ایام به کام باشه و روز و روزگارتان خوش باشه... اوووووووووهههههه   چقدر عکس مونده که اینجا بزارم، متاسفانه ما یک ماه پیش تصادف کردیم و بنده تا همین الان در بستر و در حال استراحت هستم.. ان شاله اوضاع بهتر بشه میام و یک پست فقط عکس میذارم... دعا کنید حالم بهتر بشه ممنون    
1 آذر 1394

استخر...

روزهای گرم تابستون داره تموم میشه و ما هم سعی کردیم آخرین روز رو به بهترین نحو برای دخترک بگذره... دیشب باباعلی تهران بود برای امور اداری، امروز ما و خاله لیلا همراه با مهسا جون و سایدا اینا رفتیم استخر مجموعه رخش... دخترگلی موقع دوش گرفتن قبل استخر ی کم ناراحتی کرد چون می گفت آب سرده اما توی استخر و بازی خستگی ناپذیر... قربون چشمهای نازش بشم من دردش به جونم کللیییی خوش گذروند... انشاله عکسها رو بعدا میزارم... ان شاله خدا بخواد جمعه راهی شمال هستیم و تا آخر هفته می مونیم.. بعد برگشتن گزارش تصویری سفر رو همراه با عکسهای گردش روز آخر تابستون میزاریم براتون...    
31 شهريور 1394

کارناوال عروسکی و موسیقی کودک

جمعه 20 شهریور با خاله لیلا، آجی عاطفه و مبین، خاله توران و کیانا همراه با مامان و بابا رفتیم کنسرت کودک.. خیلی خوش گذشته و من از اون اول تا آخر کلا توی هیجان بالای هزار بودم و همه اش دست زدم و جیغ و هورا کشیدم.. خیلی بهمون خوش گذشت.... این کنسرت کودک کار گروه دیلان بود... 10 تا ترانه کودکانه کردی خوندند... واقعا به بزرگترها هم خوش گذشت... همه خیلی راضی بودن... راستی آخرش هم همه ماجرا گفتن بیاین پایین تالار و با عروسکهای بابا اسفنجی و بقیه دست همدیگر رو گرفتن و رقصیدن... عکسها برسه دستمون میام میزارم اینجا...  
24 شهريور 1394