وانیا، هدیه با شکوه خداوند

شیرین کاریهای دخترک

مدتهاست از حرکات و رفتار نفس مامان ننوشتم. نمی دونم چرا نوشتنم نمیاد.... دختر نازم خیلی شیرین زبونه... تصمیم گفتم از این به بعد کارهاشو اینجا هم ثبت کنم البته اگه بتونم.   از شیرین زبونیهای دختر گلم: - وانیا صدای بارون و رعد و برق که میاد میگه الان ابرها با هم تصادف کردن و بهم خوردن بارون شده صدا داده... قربون دختر باهوشم برم من... - چند شب پیش داریم واسش تعریف می کنیم می گیم بچه که بودی این کارها رو انجام می دادی، میگه آخه اونموقع بچه بودم نمی فهمیدم... - چندوقت پیش از این ظرفهای چینی واسه گل دختری خریدیم. اونوقت میاد ما رو دعوت می کنه (مامان، بابا دعوت من می شید؟) خونه اش و باهاشون ازمون پذیرایی می کنه و من و باب...
27 مهر 1393

زن

این مطلب رو یکی از دوستان تو وایبر واسم فرستاده بود. خیلی خوشم اومد. گفتم بذارم هم واسه دخترم و هم دوستان گلم بخونند:    داستان خلقت زن: از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود شیش روز میگذشت، فرشته ای ظاهر شد و گفت: چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟ خداوند پاسخ داد: دستور کار اورا دیده ای؟ باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند، باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جای دهد، بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده کودک گرفته تا قلب شکسته مردرا درمان کند، او میتواند هنگام بیماری خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند فرشته نزدیک شد و به زن دست زد و ...
27 مهر 1393

کنسرت همایون

سلام دوستهای گلم... امشب ومن و بابای وانیا بدون حضور وانیا میریم کنسرت همایون شجریان و تهمورس پورناظری....   خیلی ذوق زده ام... جاهای همتون رو خالی می کنم ...
14 مهر 1393

پاییز

سلام پاييز.. براي تو مينويسم پاييز رنگارنگم... به تو تبريک و خوش آمد گويي دارم اي پادشاه فصل ها... تو را دوست دارم چون زمزمه هاي عاشقي داري... عطر و بوي احساسي شدن داري.... هرکه ميگويد که تو غمناک و غم انگيزي به همان خش خش برگ هايت که تو از هر شب و روزم دل انگيز تري.... از خداي خوبم پيشاپيش بهترين شب و روز هاي پاييزي رو واسه تک تک دوستان آرزومندم
1 مهر 1393

بازی با بادکنک

شكسپير ميگه:اگه يه روزي فرزندي داشته باشم بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم!           بازي با بادكنك خيلي چيزها روبه بچه ياد ميده ؛بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك تا بتونه بالاتر بره ...بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن تويه لحظه حتي بدون هيچ دليلي وبدون هيچ مقصري از بين برن ...پس نبايد زياد بهشون وابسته شد ومهم تر از همه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رودوست داره نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنشو ببنده چون ممكنه براي هميشه از دستش بده ...واينكه وقتي يه نفرو خيلي واسه خودت بزرگ كني در آخر ميتركه وتو صورت خودت ميخوره...ميخوام ببينه بادكنك با اينكه تمام زندگيش بست...
30 شهريور 1393

من یک دخترم...

ﻣﻦ ﻳﻚ ﺩﺧﺘﺮﻡ؛ ﺧﺎﻟﻘﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺳﻮﺭﻩ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ! ﻣﻦ ﻳﻚ ﺩﺧﺘﺮﻡ؛ﺩﺭ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺛﺒﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ . با ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕیهایت ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﻧﻤیوﺍﻧﻰ ﺑﻔﻬﻤﻰ ﺭﻧﮓ ﺻﻮﺭﺗﻰ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻳﻚ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ ! ﻧﻤیتوﺍﻧﻰ ﺑﻔﻬﻤﻰ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻻﻙ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﺍ ! گرﻳﻪ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ   ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﻔﻴﺪ   ﺩﺭﻙ ﻛﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺖ ﻧﻴﺴﺖ ! منم ﻟﻴﻼ ﻯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺯﻟﻴﺨﺎ ﻯ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮﻡ؛ ﭼﺮﻙ ﻧﻮﻳﺲ ﻫﻴﭻ ﺍﺣﺴﺎﺳﻰ ﻧﻤیشوﻡ   من دخترم دخترانه میخندم پس مرا که خندان میبینی برچسب هرزگی بر پیشانیم نزن دخترم و دخترانه ناز میکنم، دخترانه حسادت میکنم ! آری من همان دختریم که عشوه هایم برباد میدهد غرور مردانه ات را ...
26 فروردين 1393

بخش سوم خاطرات نوروز 93

سلام سلام ... ما باز هم اومدیم با کلی عکس یکی از روزهای نوروز فکر کنم 6 ام بود که با خاله لیلا رفتیم بیرون و ناهار مهمون اون بودیم... اول رفتیم باباعلی کارش رو انجام بده بعد رفتیم رستوران ارگ که اونجا پارک کودک هم داره و وانیا جون حسابی بازی کرد.... بعد از ناهار هم رفتیم میدان فردوسی آخه اونجا هم یه هفت سین خیلی ناز چیده شده بود.
20 فروردين 1393

بخش دوم خاطرات نوروز 93

روز سوم فروردین با خانواده پدری بنده (البته یکی از عموهام و بچه هایش اعم از دختر، ئسر، عروس و دوماد ) و همچنین خانواده خودم (مادرجون، دایی جون، خاله لیلا، دایی رضا، زندایی و آراد)  رفتیم به منطقه زیارتی به اسم قمگاه قنبر زنگی... همگی برای اولین بار می رفتیم اونجا... طبیعت بسیار زیبایی داشت که بعد زیارت تا غروب در طبیعت ماندیم...
19 فروردين 1393