وانیا، هدیه با شکوه خداوند

سالگرد یکی شدنمان

همسر عزیزم نمی دانم که دانستی دلیل گریه هایم را نمی دانم که حس کردی سکوتم را ولی دانم که می دانی من عاشق بودم و هستم وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم عزیزم همیشه عشق من هستی و خواهی بود آنکه قصد خوشبختی دارد در را میکوبد و فقط آنکه عشق می ورزد در را باز خواهد دید. دوستت دارم همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم، بیش از آنچه تصور کنی . . . همسفر خوبم به ذهنم سپرده ام که غیر از تو به کسی فکر نکنم به چشمانم یاد داده ام که جز تو نبیند و در سالروز ازدواجمان هدیه ام برای تو قل...
30 مهر 1392

عكسهاي آتليه اي وانيا (مهر 1392)

اوايل ماه وانيا جون رو برديم آتليه و ازش عكس گرفتيم... هرچند كلي واسمون ادا درآورد و اوايل چندتا عكس رو بزور ازش گرفتيم... تا آروم آروم با محيط آشنا شد...   قربون دختر گلم برم... امروز رفتيم عكسها رو آورديم خدايي كلي ناز شدن... يه دونش كه بيشتر از همه دوست دارم بزرگ كرديم و زديم رو شاسي كه متاسفانه فكر نكنم بشه بازرم تو وبلاگش.. اگه تونستم حتما ميزارم كه همه گل دختر نازم رو ببينيد...
18 مهر 1392

یادآوری یک خاطره

امروز که داشتم به وبلاگ دوستامون سر می زدم تو وبلاگ بانوی خورشید(آرینا جون) یه متنی رو دیدم که خاطره قشنگی از تو دختر نازم رو واسم تداعی کرد...   اولین روز مادری که من تو رو داشتم حدوداٰ 6 ماهه بودی... باباعلی این متن رو رو کاغذ ابروبادی نوشته بود و واسم به اسم تو دختر نازم کادو آورد... الان اون قاب گرفته شده به دیوار اتاق مامان نصبه... خیلی خوشحال شد و اون لحظه حس بسیار زیبا و لذت بخشی بهم دست داد. اون متن رو گذاشتم ادامه مطلب.... اگه دوست دارید بدونید اون متن چی بود، بفرمایید...
17 مهر 1392

روز کودک، روز وانیاسادات

  کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید   عزیز دل مامان، درد و بلات به جونم، روزت مبارک کودک من.
16 مهر 1392

سرماخوردگي و حاضر جوابي

هستي من امروز سرماخورده و مريض شده... البته من و وانيا هردوتامون باهم... دارو بهش دادم بهتر شده... مدام ميره داروها رو مياره ميگه شربت بخوريم خوب بشيم، مامان آب بيار قرص بخوريم مريض نباشيم.   عصر داشت با اسباب بازيهاش بازي مي كرد رفتم بهش ميگم وانيا مامان بيا شير بخور كه زود حالت خوب شه ميگه نمي خورم خوب نمي شم... گفتم به جون مامان خوب ميشي قوي ميشي ميكروبها فرار ميكنندها. برميگرده بهم ميگه: شير بخورم خوب نميشم، بزرگ ميشم ميرم مدرسه. من :      وانيا :        بله ديگه بچه هاي نسل جديدن ديگه...   پ.ن: محبوب دلم، وانيا گل خوشگلم اين پندهاي مامان رو به ...
9 مهر 1392

باغ پرندگان

با عرض سلام... 3 روز پیش وانیا جون رو با خاله لیلا و آجی عاطفه و داداش عرفان بردیم باغ پرندگان کرمانشاه... خیلی خوش گدشت و وانیا خانم حسابی به خودش خوش گذروند... از خونه هم که زدیم بیرون قرار گذاشته که اول باید واسش سیپس (چیپس) بخریم... قربونت بره مامان عزیز دلم . عکسهاشو گذاشتم ادامه مطلب... لطفا بعد از دیدن نظراتتون رو واسم بذارید...
23 مرداد 1392

نقل مکان

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه و در این روزهای عزیز روزه و نمازتون مقبول درگاه الهی... راستش چند روزی میشه که نقل مکان کردیم و اومدیم خ برق و من نتونستم بیام نت... سرم خیلی شلوغه و وانیا خانوم هم از فرصت سوء استفاده کرده هر کاری که دلش بخواد انجام میده... ریخت و پاشش که جای خود دارد... انشاله سر فرست میام و حرکات جالب وانیا جون رو واستون تعریف می کنم... مهمترینش اینکه واسه اولین بار از صبح که من کار جمع آوری داشتم تا نصفه شب (حدود ساعت 2.5) وانیا خونه مادرجون بود و بهانه منو نگرفت...تازه مادرجون و دایی رضا به اجبار برش گردونده بودند ... آخه من می ترسیدم بیقراری کنه ... قربونش برم که اینقدر مادرجونشو دوست داره ... ...
22 تير 1392