وانیا، هدیه با شکوه خداوند

پندنامه محبت و دوستی

1393/10/12 21:36
نویسنده : مامان سمانه
478 بازدید
اشتراک گذاری

روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم. آفتاب گفت: چگونه؟باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر میشد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید.سرانجام باد تسلیم شد.آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.در ان هنگام آفتاب به باد گفت دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشا تر است

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)