وانیا، هدیه با شکوه خداوند

ی جمله جالب و خنده دار از دخترک

  دخترک: مامان آدمها چطوری بزرگ میشن؟ من: به مرور زمان، هر روز که بگذره بزرگتر میشن. دخترک: یعنی آدمها با کنترل بزرگ میشن.. من: باباش: میگه با غذااااا، با کنترل چطور میشه بزرگ شد آخه.... و من همچنان خدایا ما رو از این لحظات شیرین و بیادماندنی محروم نکن...   ...
7 تير 1394

عصبانی ام....

 اههههههههههه از دست بلاگفا.... خیر سرش درست شده کلا وبلاگ قبلی رو حذف کرده... یعنی تمام خاطرات دخترکم پرید... الان باید چکار کنم؟؟؟؟؟ اصلا چیزی یادم میاد که بنویسم؟؟؟؟؟ عمر سه ساله خاطرات دخترک رو توی وبلاگ رو چه جوری احیا کنم؟؟؟ یعنی الان شدیدا دلم میخواد جیغ بزنم.....
5 تير 1394

عکسهای آتلیه ای وانیا

دختر گلم رو اردیبهشت ماه بردیم آتلیه و عکس گرفت.. عکسها که آماده شد بلاگفا خراب بود و خدا رو شکر اینجا که اومدیم الان می تونم اینجا بزارم عکسهاشو...         ...
4 تير 1394

وانیا عشق و نفس مامان

وانیا سادات جونم، عزیز دل مامان خدا پشت و پناهت باشه نفسم... الهی دورت بگردم.... پ.ن: عکس مربوط به دقیقا یکسال پیش هستش، به زودی با خاطره ها و عکسهای آتلیه ای وانیا جونم آپ می کنیم...   ...
1 تير 1394

سلام

سلام دوستای گلم،  با توجه به خرابی بلاگفا از حدود دو ماه پیش بالاخره ی تصمیم گرفتم و اومدم اینجا رو واسه دختر گلم ساختم... حداقل اینجوری می تونم بقیه خاطراتش رو ثبت کنم. وبلاگ قبلی گل دخترکم vaniajoonam.blogfa.com بود اگه دوست داشتید واسه خاطرات قبلی وانیاجونم به اونجا سر بزنید. خلاااصه کلی خوشحالیم از وجود ی مکان جدید.. ان شاله اینجا دیگه دچار مشکل نشیم.  
29 خرداد 1394

بعد از حدود 1ماه برگشتیم

سلام به دوستای گلم... بعد مدتها اومدم، دلم واستون تنگ می شد بهتون سر می زدم اما نمی دونم چرا حس نوشتن نداشتم...   خدا رو شکر روزهای خوبی رو گذروندیم، توی مدتی که نبودیم قسمت شد و اما رضا طلبید و یهویی رفتیم مشهد.. بابای وانیا مشهد آموزش دوره داشتن ما رو هم با خودش برد. اونجا خونه عموی وانیا ساکن شدیم. باباعلی صبح می رفت تا غروب حدود 7 برمی گشت... خلاصه در طی روز من و دخترک با هم حرم می رفتیم، گشت می زدیم و در کنار خانواده عموی وانیا بودیم... یه شب هم با دوستان و همکارای همسری رفتیم خوش گذرونی و شاندیز گردی... واااای که من چقدر کیف کردم وقتی چشمم به پاتیناژ افتاد... خلاصه پاساژ گردی داشتیم ویلاژ توریست رفتیم، پمرکز خرید شاندیز ر...
23 بهمن 1393

پند جالب

ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﻪ ﻗﺎﺑﻠﻤﻪ ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺭﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﯾﺨﺖ؛ ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻭ ﺩﺭ ﺳﻮﻣﯽ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺳﻪ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺩ ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺯﻣﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ؟ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ : ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭﺧﺮﻭﺵ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎ ﻭﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ؛ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﺜﻞ ﻫﻮﯾﺠﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺳﺨﺖ ﻭﻣﺤﮑﻤﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭﺧﺮﻭﺵ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺷﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺎﺯﻧﺪ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎﻣﺜﻞ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ، ﺩﺭﺭﻭﺍﻝ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﺭﻭﺗﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﺨﺖ ﻭﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﯾﮕﺮ، ﻫﻤﺎ...
21 دی 1393