وانیا، هدیه با شکوه خداوند

سفرنامه و عکسهای مشهد

1392/12/27 18:43
نویسنده : مامان سمانه
192 بازدید
اشتراک گذاری

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم

چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد....

سلام

با پوزش بسیار بابت تاخیر

سفر مشهد ما از روز 15 اسفند 1392 با حرکت به سوی ملایر شروع شد. مادر بزرگ وانیا و خاله لیلا هم با ما اومده بودند. حدود ساعت 1/30 دقیقه رسیدیم ملایر و ناهار خوردیم و قطار ساعت 3 به سمت مشهد حرکت کرد. ایستگاه اراک توقف 1 ساعته بابت افزایش واگن ها، بارگیری و مسفران اراک داشتیم که توی این فاصله به آجی عاطفه گفتیم بیاد ایستگاه که ببینیمش آخه اجی عاطفه دانشجوی اراکه.... خلاصه اومد کلی خندیدیم و خوش گذروندیم تا اینکه اعلام کرند باید سوار شیم و حرکت به مشهد... ظهر جمعه 16/12/92 وارد مشهد شدیم. از طرف اداره باباعلی بهمون آپارتمان داده بودند واسه کنی، اما خونه عموامیر وانیا جون هم مشهده و ما ناهار جمعه مهمان اونها بودیم. غروب اومدیم  آپارتمانمون و  شب رفتیم زیارت..

آخ که هرچی از حسم بگم کم گفتم، 4 سال بود نرفتته بودم... کلی دلتنگ بودم خیلی... الان هم که دارم می نویسم روحم میره اونجا... دلم تنگ میشه... 

وانیا بانوی ما که اولین بار بود مشهد می رفت هاج و واج بود. نماز خوند، صلوات می فرستاد اما وقتی می گفتیم واسه همه دعا کن می گفت نه... میدونید چرا؟ همش می گفت اینجا عروسی اما رضاست... بچم اون همه چراغونی و آینه کاری رو که دیده بود فکر می کرد عروسیه... قربون دل سادش برم من... خدایی بهترین موقعیت بود و نسبت به سایر مواقع سال خلوت تر بود... روز یکشنبه شب دیگه واسه خاطر اینکه عموامیر ناراحت نشه آپارتمان رو تحویل دادیم و راهی خونه عمو شدیم... تا 3 شنبه 20 اسفند اونجا بودیم. 20ام بلیط برگشت داشتیم و ساعت حرکتمون 5 عصر بود...

کلی واسه همتون دعا کردم... ایشاله باز هم بطلبه و بریم... عسکها رو گداشتم ادامه مطلب...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)