وانیا، هدیه با شکوه خداوند

خاطره بامزه

1392/4/6 13:59
نویسنده : مامان سمانه
128 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح وانیا داشت فیلمهای بچگی خودشو تماشا می کرد و منم به کارهای خودم می رسیدم... نیم ساعت گذشت یه دفعه صدای گریه وانیا بلند شد رفتم ببینم چش شد دیدم بله... خانم توی یکی از فیلمهاش که داره تاب بازی می کنه آخرش گریه می کنه... ایشون هم با گریه خودش توی فیلم گریه اش گرفته بود و کلی گریه کردم... تا آرومش کردم کلی زمان و انرژی صرف شد...

فدای دل مهربونت بشم مامانی

 

پ.ن: یه چیزی بگم از تعجب شاخ درآرید... وانیا که می دونید الان دقیقا 2/5 ساله است... چون دوست ندارم به تلویزیون عادت کنه خیلی واسش روشن نمی ذارم و سعی می کنم ساعات تماشاشو کنترل کنم... با این احوال کاملا با کار با کنترل اون و دستگاه ها آشنا ست... یک ساعت پیش اومده میگه من جودی آبود می خوام... اینو که گفت منو و باباش منگ نگاش کردیم... یعنی آویزون شدیم که جودی آبود رو چه جوری سریع شناسایی کرد...

قربون ذهن باهوشش برم من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)