وانیا، هدیه با شکوه خداوند

خاطرات

1394/6/11 0:44
نویسنده : مامان سمانه
919 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای شیرین و خاطره انگیز کودکی دختر گلم داره می گذره و من دیوانه وار هر لحظه عاشق تر میشم... عاشق تمام مهربونیهاش، عاشق دلبری کردنهاش و عاشق حرفهای شیرینش...

گاهی حرفها یا حرکاتی از دخترم می بینم که فقط می گم خدایا، این فرشته است یا آدم؟؟؟ می مونم توی تمام هوش و ذکاوت این دختر... گاهی اونقدر عاقلانه و خانمانه رفتار می کنه که به سنش شک می کنم و گاهی اونقدر بچه و بهانه گیر میشه که طاقتم را طاق می کنه... که البته آن رفتارهای بزرگ منشانه توقعات ما رو زیاد کرده نسبت به دخترم... خدایا کمک کن کودکم را در پناه خودت قرار بده...

این روزهای پاییزی که هفته گذشته رو با شوک مرگ پاشایی عزیزم، مجید بهرامی و این آخر هم مظلومی گذراندم اما خدا رو شکر با کارهای قشنگ دلبریهای وانیا جونم همراه و در حال گذر هستش...

حرفهای قلمبه سلمبه زیاد می زنه... من هر لحظه وسوسه میشم گاز گازش کنم...

- چند روز پیش با خاله لیلا رفته بودیم بیرون، این دخترک بنده نیز مدام بهانه می گرفت که اینو برام میخری، اونو برام میخری (کاری که حتی توی یکسالگی هم انجام نمی داد تازگیها انجام میده، نمی دونم چی شده یه دفعه عشق خرید شده هرچند که قبول دارم بالاخره ایشون هم یک خانم هستند) منم واسش یکی دوبار خرید کردم آخرش میگم وانیاااا مامان نمیشه هرچی ببینی بخریم که... باید انتخاب کنی که تو هم قبلا انتخابت رو کردی و خرید امروزت تموم شده تا یه وقت دیگه.. نگاهم می کنه میگه مامااان اصلا قشنگ نیست اینجوری با من صحبت کنی... خوب نیست اینو به من بگی.. و من هاااج و وااااج با قیافه پرخنده مات میشم....

- مدتها پیش یه اتفاقی افتاد که همش یادم می رفت اینجا بنویسم... یه روز وانیا جونم با گوشی بنده مشغول بازی بود، و داشت فیلمهای قدیمی و بچگی های خودشو می دید... توی یکی از فیلمها وانیا داره گریه می کنه که البته الان یادم نیست محتوای کامل فیلم اما اینو می دونم که این فیلم بیشترش چهره و صدای گریه وانیاست... دیدم این دختر صداش در نمیاد و ساکته و پشتش به من بود... رفتم نگاش می کنم نکنه خوابش برده باشه می بینم تمام صورتش خیس از اشکه و داره گریه می کنه... بغض کردم... بغلش کردم می گم مامانی چرا گریه می کنی عشق من؟؟؟

میگه مامان وانیا اینجا چرا همش گریه کرده؟؟؟

قربون دل نازک دخترم برم که با گریه نوزادی خودش هم گریه اش می گیره... دختر مهربون خودمی... دورت بگردم...

پ.ن: این خاطرات مربوط میشه به قبلا و شاید یکسال پیش که توی بلاگفا نوشته بودم و اونجا نابود شد... الان دیدم توی ورد دارمش انتقال دادم به اینجا... کاش همه خاطرات رو اول توی ورد نوشته بودم...

پسندها (1)

نظرات (3)

عمه فروغ
14 شهریور 94 15:59
- ابتدا وارد سایت آرشیو شوید ، یعنی این سایت : https://archive.org/web/ 2- وقتی سایت باز شد،کادری را می بینید که ،در سمت راست آن،گزینه یBROWSE HISTORY نوشته شده،آدرس وبلاگ خود را،درون کادر نوشته و بعد روی گزینه ی BROWSE HISTORY کلیک کنید . 3- بعد از انجام این مراحل،یک تقویم ظاهر می شود که در آن،سال های میلادی نوشته شده؛با انتخاب هر سال،چند تا از عددهایش آبی می شوند.(به شرط آن که،در آن سال مطلب درون وبتون قرار داده باشید.) 4- شما باید روی این عددهای آبی کلیک کنید .با کلیک روی این عددهای آبی،تاریخ،ساعت، باضافه ی مطالبی که درون وبتون قرار دادید رو ، نشون می ده و همچنین ،آرشیو ماهانه ی وبلاگ شما وجود داره . 6- پست های حذف شده خودتون رو، از این صفحه،یکی یکی در وبلاگ خود کپی کنید. 7- تاریخ پست ها رو با توجه به تاریخ همون پست به صورت دستی وارد کنید. سلام سمانه جون این خبر رو از داخل یکی از وبلاگ های بلاگفا دیدم گفتم شاید به دردتون بخوره و بتونید مطالبتون رو برگردونید
عمه فروغ
14 شهریور 94 16:00
ان شاا.. خدا حافظ این دخترک مهربون و باهوش باشه
مامان سمانه
پاسخ
ممنون عززیزززدل من...
مریم
21 شهریور 94 15:45
خدا براتون حفظش کنه انشالا مامان خوش ذوق