وانیا، هدیه با شکوه خداوند

استخر...

روزهای گرم تابستون داره تموم میشه و ما هم سعی کردیم آخرین روز رو به بهترین نحو برای دخترک بگذره... دیشب باباعلی تهران بود برای امور اداری، امروز ما و خاله لیلا همراه با مهسا جون و سایدا اینا رفتیم استخر مجموعه رخش... دخترگلی موقع دوش گرفتن قبل استخر ی کم ناراحتی کرد چون می گفت آب سرده اما توی استخر و بازی خستگی ناپذیر... قربون چشمهای نازش بشم من دردش به جونم کللیییی خوش گذروند... انشاله عکسها رو بعدا میزارم... ان شاله خدا بخواد جمعه راهی شمال هستیم و تا آخر هفته می مونیم.. بعد برگشتن گزارش تصویری سفر رو همراه با عکسهای گردش روز آخر تابستون میزاریم براتون...    
31 شهريور 1394

کارناوال عروسکی و موسیقی کودک

جمعه 20 شهریور با خاله لیلا، آجی عاطفه و مبین، خاله توران و کیانا همراه با مامان و بابا رفتیم کنسرت کودک.. خیلی خوش گذشته و من از اون اول تا آخر کلا توی هیجان بالای هزار بودم و همه اش دست زدم و جیغ و هورا کشیدم.. خیلی بهمون خوش گذشت.... این کنسرت کودک کار گروه دیلان بود... 10 تا ترانه کودکانه کردی خوندند... واقعا به بزرگترها هم خوش گذشت... همه خیلی راضی بودن... راستی آخرش هم همه ماجرا گفتن بیاین پایین تالار و با عروسکهای بابا اسفنجی و بقیه دست همدیگر رو گرفتن و رقصیدن... عکسها برسه دستمون میام میزارم اینجا...  
24 شهريور 1394

هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش نده

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود. جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد. درون جمعیت هیچکس باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند. هر کسی جمله ای می گفت: «اوه، عجب کار مشکلی!!»، «اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.»، «هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست. برج خیلی بلنده ! » قورباغه های کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند بجز بعضی که هنوز به کارشان امید داشتند .... با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند. جمعیت هنوز ادامه می داد: «خیلی مشکله! هیچ کس موفق نم...
23 شهريور 1394

پندنامه مامان

- شاد نباشی حتی یک روز ضرر کردی چون زندگی قول فردایی بهت نمیده دنیا دو روزِ و چه غمگین باشی چه شاد میگذره منتظر نمیشه و منتت رو هم نمی کشه و منتظر نباش کسی شادت کنه و خوشبخت خودت برای خودت قدم بردار و قتی به اینجا رسیدی اجازه نده هر کسی بخواد بدبختت کنه که لحظه ای شادت نکرد . -بایـــــد کوه شویم ..هیچ کس برای خاطر خاطر جمعی ما از شانه هایش نمی گذرد .... -من از تو می آموزم چگونه ابراز کنم دوست داشتن را و عشق یعنی چه و در عجبم تو با تمام باورهای ما که کودکی راهش را یافتی که چگونه دوست داشتنت را نشان دهی . - مرزها را رعایت کن فاصله ها بهتر است تا نزدیکیهایی که دوری بیاورد. - دور نزن آدمها را ولی خط بکش دور آنهایی که یاد اور...
23 شهريور 1394

بابالنگ دراز

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم... وقتی می فهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو می ریزد... چیزی شبیه به غرور . بابالنگ دراز عزیزم لطفاً گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم. بعد از تو هیچ کس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند... نمی گذارم... چون نمی خواهم. بابالنگ دراز من، همین که هستی دوستت دارم... حتی سایه ات را که هرگز به آن نمی رسم. بابالنگ دراز: جین وبستر
23 شهريور 1394

فروغ جونم متشکرم....

وااااااای کلللییییی خوشحالم.... یعنی یهد عااااالمه ذوق زده ام.... دوست گلم فروغ جون پیغام گذاشته برام و راه واسه برگردوندن متنهای وب قبلی که حذف شد... یعنی الان من ی ساعته دارم فقط مطلب ذخیره می کنم که به مرور بیام و اینجا بزارم همه رو... فروغ جونم ی دنیا ممنونتم... یه عااااالمه دست گلت درد نکنه... واقعا نمی دونم چی بگم که اوج شادی و تشکر منو متوجه بشی... این هم راه حل (مخصوصا واسه دوستانی که وبشون داغون شده): - ابتدا وارد سایت آرشیو شوید ، یعنی این سایت : https://web.archive.org/web/ 2- وقتی سایت باز شد،کادری را می بینید که ،در سمت راست آن،گزینه یBROWSE HISTORY نوشته شده،آدرس وبلاگ خود را،درون کادر نوشته و بعد روی گزینه ی BR...
15 شهريور 1394

خاطرات

روزهای شیرین و خاطره انگیز کودکی دختر گلم داره می گذره و من دیوانه وار هر لحظه عاشق تر میشم... عاشق تمام مهربونیهاش، عاشق دلبری کردنهاش و عاشق حرفهای شیرینش... گاهی حرفها یا حرکاتی از دخترم می بینم که فقط می گم خدایا، این فرشته است یا آدم؟؟؟ می مونم توی تمام هوش و ذکاوت این دختر... گاهی اونقدر عاقلانه و خانمانه رفتار می کنه که به سنش شک می کنم و گاهی اونقدر بچه و بهانه گیر میشه که طاقتم را طاق می کنه... که البته آن رفتارهای بزرگ منشانه توقعات ما رو زیاد کرده نسبت به دخترم... خدایا کمک کن کودکم را در پناه خودت قرار بده... این روزهای پاییزی که هفته گذشته رو با شوک مرگ پاشایی عزیزم، مجید بهرامی و این آخر هم مظلومی گذراندم اما خدا رو شکر...
11 شهريور 1394

ی سری عکس جامانده از وانیا

ی چندتایی از عکسهای دخترجون رو گذاشتم ادامه مطلب که قصد دارم عکسهای جامانده اول تابستون تا حالا رو بزارم توی همین پست... ی شب خونه دایی جون (من و بابام و آراد) اینم خونه خودمون (بخش سنتی خونه) اوایل مردادماه با مامان رفتیم پارک اینجا بابا ما رو سوپرایز کرد (اومد و ی دفعه پرید تو عکس) ...
27 مرداد 1394